امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امير علي ، ثمره يك عشق ...

مریضی مامان خانوم

سلام گلم میبینی چه مامان بدقولی هستم! قرار بود هرروز برات بنویسم اما نمیشه! این چندروز حسابی مریض شده بودم ، سرما خوردم اساسی! دلم نمیخواست دارو بخورم ولی اخرش مجبور شدم. عزیز مامان معذرت میخوام ولی اگه دارو نمیخوردم خوب نمیشدم اخه!!! مامانی چرا تو تکون نمیخوری؟ مامان بزرگ میگه الان دیگه باید تکوناتو احساس کنم ولی من فقط نبضتو احساس میکنم، یعنی تو خیلی بچه ارومی هستی؟ من که فکر نمیکنم اخه اون دفعه تو سونو اونقدر تکون خوردی که خانوم دکتر گفت وای وای چه جوجه شیطونیه این!!! حالا این هفته پنج شنبه میرم دکتر تا ببینیم بالاخره شما خانوم گلی یا اقا پسر؟ تو که نینی منی ، از دل من خبر داری، پس همون باش که من میخوام ! یک کوچولوی خوشگل و ناز! ...
9 ارديبهشت 1390

دل نوشته

سلام کوچولوی مامان امروز دلم خیلی گرفته... دیگه خیلی خسته شدم از تنهایی ، از دوری... دلم برای بابا خیلی تنگ شده، برای مهربونیاش ، برای نوازش هاش، برای خنده هاو حرفاش... هروز دعا میکنم این یک ماه هرچه زودتر تموم بشه ومن باز ببینمش... اینجا که جز تو من کسی رو ندارم پس مامانی فقط تو میتونی به حرفام گوش کنی ! نازنین من! خیلی دوستت دارم!
7 ارديبهشت 1390

اولین تولد مامان با تو

سلام کوچولوی 120 گرمی من! امروز تولدمنه!یعنی تولد مامان خانوم! این اولین سالی هست که روز تولدم دور از بابا و خانواده هستم اما عزیز دل من تو کوچولوی دوست داشتنی توی دلم ، جای همه رو پر کردی! تو بهترین هدیه خدا برای همه عمرم هستی و من دعا میکنم هرچه زودتر سالم و سرحال پیشم بیای تا سال دیگه تولدم رو سه تایی با تو و بابا جشن بگیریم! این روزها وقتی خیلی احساس تنهایی میکنم یا دلم میگیره زود یاد تو میفتم و توی دلم پر میشه از شادی... اخ که نمیدونی چقدر تورو دوست دارم! زود بیا عزیز مامان! ...
6 ارديبهشت 1390

قصه عشق...

سلام کوچولوی مامان حال امروزت توی این روز بهاری قشنگ و پر گل چطوره؟ اخ که چقدر مامان دلتنگ تو شده، دلتنگ دستای توپولت،پوست مثل برگ گلت،گرمی وجودت....کاش الان بغلم بودی مامانی...اونوقت میخوردمت...نه خوشگلم شوخی کردم!دوستت دارم هزارتا!!!! نی نی گولوی مامان میخوام قبل از نوشتن از روزای با تو بودن، قصه عشق خودم با بابایی رو برات بگم ،اینکه چطور شد تا تو اومدی. همه چیز از یک بعدازظهر زمستونی سرد و برفی شروع شد ، خسته از درس و کار، فارغ از هر فکری ، سلانه سلانه داشتم میرفتم خونه که نرسیده به در خروجی دانشگاه یهو یک اقایی جلومو گرفت و گفت سلام...اخ اخ که چقدر من ترسیدم!با نگاه نگران و متعجب جواب سلامشو دادم و با عصبانیت گفتم امرتون؟ خندید وخو...
1 ارديبهشت 1390

اولین سلام

اولین سلام به تو فرزندم، به ثمره عشق من و همسرم چه احساس خوبیست داشتن تو! این روزهای بهاری زندگیم با بودن تو زیباتر شده! این اولین هدیه من به بعنوان مامان برای توست، یک وبلاگ مخصوص خود خود تو ، برای ثبت لحظه های زیستنت، از اولین نفس! راستی وقتی دیشب به بابا گفتم واسه نینی گلمون یک وبلاگ درست کردم چیزی نگفت ولی الان زنگ زده کلی ذوق کرده بود. میخوام از امروز که ۱۶ هفته سن داری هرروز یک صفحه برات بنویسم تا وقتی به دنیا اومدی و بزرگ شدی خودت بیای همه اینارو بخوني، پس تا فردا۰۰۰۰۰
31 فروردين 1390