روزهای گرم تابستانی...

سلام سلام میدونم که این روزها تاخیرم خیلی زیاده ! سرمون زیادی شلوغه! ماه رمضان شروع شده و روزه  داری طولانی با گرمای هوا خیلی سخته و سخت تر هم میشه وقتی یک کوچولوی بلا مثل امیرعلی خان هم همراهت باشه!

پسر گلم این روزها داره خودشو برای ورود به ماه بیست و سوم زندگیش اماده میکنه! باور نمی کنم تنها دو ماه تا دوسالگیش وقت دارم!!! دارم واقعا به این نتیجه می رسم که "رشد یک فرایند دردناک است" کاملا درسته! دلتنگ این روزها خواهم بود خوب میدونم ! دلتنگ یک پسر مو طلایی 90 سانتی که با دستهای کوچیکش منو تا کجاها میکشونه!دلتنگ پسرکی که اونقدر تنگ در اغوش من خودشو جا می کنه که گاهی احساس میکنم قلبم از این همه خوشبختی در حال ایستادنه! برای بوسه های مهربانانه ای که هرروز صبح روی صورتم جا میمونه ! برای مامان ،نسرین مامان هایی که هرروز میشنوم با یک لهجه بامزه و خاص!برای بوی بهشت...

امیرعلی جون این روزها کاملا خوب و صریح حرف می زنه ، افعال اصلاح شدند و کلمه من این روزها خیلی شنیده میشه! ( من نمیخورم، من نمیخوام، من این کارو بکنم و..)هفدمین دندان شیری هم جوانه زدو من متعجب که این دندون باید بعد دوسالگی میبود نه حالا!خصوصیات اخلاقی امیرعلی بعد از مسافرتی که هفته پیش داشتیم تغییر کرده و پسرم خیلی اروم تر و فهمیده تر شده! تازگی ها تنهایی بازی میکنه هرچند مدتش خیلی کوتاهه!پروژه دستشویی هم کم کم شروع کردیم و همین طور از شیر گرفتن!

این روزها هر جای بلندی که می بینه میره بالا و داد میزنه یا ابوالفضل رفتم بالا!!!!

شعرهای بیشتری رو از حفظ کرده و کلا علاقه زیادی به حفظ اشعار از هر نوع داره!

خودش به تنهایی غذا میخوره و اصرار داره حتما روی صندلی غذا باشه.لباس هارو خودش انتخاب میکنه و ناچارا روی هر لباسی یک اسمی گذاشتیم تا تشویقش کنیم اون رو بپوشه.هرروز عصر با بابا میره خرید و خیلی بامزه وقتی برمیگرده دررو که باز میکنم میگه مامان برات نون خریدم!!!

فعلا  اینا یادم بود!!!

پسرم این دومین رمضانی هست که با توام ! هرشب زمان افطار دعایت میکنم که برایم بمانی ،که برایم باشی فرشته مهربان من!

عکسها پست بعدی!!!