امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امير علي ، ثمره يك عشق ...

یک مامان شاغل و یک پسر تنها!

سلام پسر مامان ! پسر تنهای مامان! اره عزیز دلم میدونم سخته خیلی هم سخته! دیروز مامان برای اولین بار مجبور شد بره سرکار و امیرعلی رو چند ساعت بذاره پیش مادر جون مهربون! تجربه خیلی بدی بود ! دور بودن و نگرانی واقعا وحشتناکه! ولی متاسفانه مجبورم ! باید هرچه سریعتر کارهارو انجام بدم تا دفاع کنم! راستی دیروز امیرعلی خان با عکسهاشون دل خیلی هارو بردو در حدیک هنرپیشه هالیوود دلبری کرد! قند عسل مامان تازگی ها سعی میکنه بدنش رو بکشه بالا و بلند بشه ! از صبح تا شب هم که هردو دستش تو دهنشه! ازصداهای تازه میترسه و نسبت به افراد نااشنا واکنش نشون میده! امیر علی جون یادت نره مامان هرجا باشه دوستت داره خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی...
5 دی 1390

اقا پسر بزرگ شده!!!

سلام عزیز دل مامان خانوم که این روزا فهمیده همه عمرش بی تو هیچ بود و نمیدونست!! گل پسر مامان این روزا انقدر شیرین شده که نمیشه یک لحظه حتی یک لحظه ازش دل بکنم ! پسرم 2روز دیگه سه ماهگی رو تموم میکنه! قدش بلند شده ، سنگین شده! میخنده ، صداهای بامزه از خودش درمیاره! با من بازی میکنه ! دوتا دستش رو باهم میخوره... جوراب و کفش که اصلا قابل تحمل نیست!! خلاصه یک دلبری شده که دل مامان و بابا و کل فامیل رو برده! خدای مهربون به خاطر عطای همچون نعمتی تورا شاکریم!  
3 دی 1390

اعصاب خراب مامان خانوم !

وای وای سلام پسر مامان! پسر گلم خودت میدونی که الان چند وقته من و نی نی وبلاگ درگیریم ! این صفحه ارسال مطلب جدید باز نمیشد تا من عکسهای جدیدت رو که خاله جون منتظره ببینه بذارم ! هرروز هزار بار این صفحه رو چک میکردم ولی افسوس... ولی الان دیدم انگار درست شده پس این شما و این هم امیرعلی خان! وای باز عکسها اپلود میشه ولی درج نمیشه! خدااااااااااااااااااااااااااااااااااا!
26 آذر 1390

پسر شجاع !!

سلام! گل پسر مامان با شجاعت تمام واکسن دوماهگیشو زد و در مبارزه با میکروبها پیروز شد والان با حال خوش در کنار مامان و باباست!  پسر گلم هرروز بزرگتر میشه و من هرروز صبح با اولین طلوع خورشید خداوندگار رو شکر میکنم به داشتن همچون نعمتی! این عکس امیرعلی جون صبح روز واکسیناسیون!   اینم پسر مامان که در حال فکر کردن به اینده است!!! ...
5 آذر 1390

دو ماه گذشت...

پسر گل مامان سلام! پسرم میدونی که چقدر مامان سرش شلوغه، الان هم که دارم مینویسم شما به زور خوابیدی و من همش دلشوره دارم که بیدار میشی و من باید بیام پیشت! گل مامان که با اومدنت زندگی رو هر روز زیباتر میکنی فردا دو ماه هست که تو با ما هستی! دوماه هست که زندگی من و بابا رنگ و بوی دیگه ای داره! هر لبخند که میزنی دلم ضعف میره و خدارو شکر میکنم که تو فرشته اسمونی رو به من هدیه داد! هر شب وقتی با اقای بابا میشینی و دلبری میکنی و یا صبح ها وقتی دوتایی درددل میکنیم ارزو میکنم این لحظه ها هرگز تموم نشه!! پسرم ،همه زندگی من و بابا تویی!
28 آبان 1390

یک ماه گذشت!

سلام گل زندگی من! میدونم خیلی وقته به وبت سر نزدم ولی خودت میدونی چرا؟ مامان خانم یا در حال شیر دادنه یا خوابیدن ! پس وقتی برای کارهای دیگه نمیمونه! وای که اگر تورو نداشتم زندگیم بی معنی بود!همه هستی من، نفس من ، لحظه لحظه زندگیم، بند بند وجودم فدای یک لبخند تو!!!! ...
5 آبان 1390